-
آقای نوستالژی
چهارشنبه 19 فروردین 1394 15:08
سلام به نظر میرسه که این قسمت فقط راهی شده برای اینکه من بتونم با شما حرف بزنم متشکرم بابت تبریک سال نو و منم امیدوارم امسال با آرامش و شادی بیشتری زندگی کنید من برای شما از طریق آدرس میلی که تو وبلاگتون دیدم پیام فرستادم ولی گمون می کنم هرزگاهی احتمالا به میلتون سر میزنید! بهرحال ترجیح میدادم راحت تر میتونستم پیام...
-
برای آقای نوستالژی
جمعه 14 آذر 1393 20:04
آقای نوستالژی لطفا بنویس!
-
اندکی صبر سحر نزدیک است...
چهارشنبه 28 آبان 1393 16:38
سلام بعد مدت ها برگشتم که بنویسم از حال خودم! الان که به صفحه خودم نگاه می کنم انگار واسم اخرین چیزی که نوشتم خیلی دور انقدر دور که دیگه واسم قضیش میشه گفت تقریبا کمرنگ شده این مدت خیلی اتفاق ها افتاد که تاثیرش شاید تا این لحظه زندگیم انقدر ناچیز و بی اهمیت بوده که ارزش تعریف کردنو نداره جز یه اتفاق ، نه اصلاح می کنم...
-
اندر بیان اشتباهات من
یکشنبه 16 شهریور 1393 22:58
چه حس بدی وقتی اشتباه می کنی و هیچ کس هم نیست تا کمک کنه یه جوری اشتباهتو رفع و رجوع کنی تازه نزدیکترین آدم بهت بیشتر هم گندشو در میاره! خلاصه اینکه کاش میشد صبرو تحملم بیشتر شه تا از این اشتباه ها نکنم. شدیداٌ اعتقاد دارم آدما تو زندگی چوب اشتباه های خودشونو می خورن تو هر موردی از کوچیک تا بزرگ البته اگه هیچ اعتقادی...
-
نویسنده بودن یا شدن
پنجشنبه 6 شهریور 1393 23:28
همیشه فکر می کردم نوشتن یعنی نویسنده بودن حالا در هر حدی، یکی از باکلاس ترین یا بهتر بگم باکلاس ترین کار! شاید این ذهنیت به خاطر دیدن فیلم ها یا خوندن کتاب ها برام ایجاد شده همیشه هم انگار کسی که می تونسته نویسنده خوبی باشه تو کار دیگه ای موفق نبوده بعد در نهایت می فهمه که فقط می تونه با نویسندگی موفق بشه و باید پی...
-
یه روز دیگه
شنبه 1 شهریور 1393 22:06
سلام یه مدت ننوشتم طوری که اصلا یادم رفت جایی برای نوشتن دارم این مدت اتفاق های زیادی افتاد اون یه فرصت کوچیک که گفته بودم یه سراب بود بهش که نزدیک شدم دود شد و اون دلیل کابوس های شبانم به بدترین شکل ممکن قرار حل بشه و احساس مداوم بلا تکلیفی و این افسردگی مداوم و همیشگی.. امروز یکی گفت خودت چطوری گفتم مثل همیشه انگار...
-
رهایی
جمعه 13 تیر 1393 01:31
بعضی آدمارو می بینی که به حالشون قبطه می خوری بهتر بگم به بی خیالیشون قبطه می خوری اینکه براشون مهم نیست دیگران یا حداقل اطرافیان چه قضاوتی در موردشون دارند راه خودشونو میرن و البته اتفاقا موفق تر هم هستن چون خودشونو درگیر حواشی نمی کنند، واقعا جالب و تا اندازه ای تحسین بر انگیز. البته کم هستند خانم هایی که این ظرفیت...
-
یه روز خوب
پنجشنبه 5 تیر 1393 16:37
یه فرصت جدید شاید کوچیک و بی اهمیت از روی ترحم و دلسوزی شاید با این نگاه که چقدر احمقی که به این فرصت ها فکر می کنی... این روزها خوشحالم البته وقتی لحظه ای یادم میره چه بار سنگینی رو دوشم. ولی خوشحالم یه حس مفید بودن دارم وقتی می بینم هدفی دارم و دارم سعی می کنم بهش برسم سرحال میشم. بی هدف بودن بزرگترین شکنجه است به...
-
برای آقای نوستالژی
سهشنبه 3 تیر 1393 18:39
وبلاگ شما از وبلاگ من هم بیشتر قفل و کلید داره واسه وارد شدن. اینکه نمی شه در وبلاگتون نظری گذاشت یا براتون پیغامی نوشت، به خاطر خواست خودتون؟ یا اینترنت لپ تاپ من به صفحه شما حساسیت داره؟ یا چشمای من درست نمی بینه یا بازم بر می گرده به سواد من تو این زمینه ها؟؟؟؟
-
افسوس های تکراری
شنبه 31 خرداد 1393 00:33
همیشه می نالم که تو زندگیم به جایی که حقم بود نرسیدم خوب واقعا هم همینطور بوده چون می بینم دور و بر خودم آدم هایی و که تو مدرسه به اندازه نصف من هم IQ نداشتن ولی الان آدم های موفقی هستند از لحاظ شغلی البته اگه بخوایم موفقیت شغلی در حد فقط داشتن یه شغل بکشیم پایین! خوب آخه واسه آدمی مثل من فقط داشتن یه شغل یعنی موفقیت!...
-
افکار درهم
شنبه 10 خرداد 1393 23:54
سلام امشب چند تا مورد تو ذهنم هست که دوست دارم در موردش حرف بزنم البته یکطرفه می دونیدکه!!! راستی گفته بودم من سر رشته از اصول اولیه وبلاگ داری ندارم، ظاهراٌ قسمت نظرات وبلاگ مشکل داره و امکان نظر دادن نیست حالا چرا نمی دونم من که قسمت نظرات و فعال کردم. دیگه ببخشید دیگه، از همینجا از همه دوستان پرشماری که علاقمند به...
-
سردرگمی
دوشنبه 5 خرداد 1393 00:07
سلام این سلام بیشتر واسه خودم تا کس دیگه ای چون در واقع دوست ندارم کسی این متلب و بخونه. این روزها بیشتر از هر زمان دیگه ای فکر می کنم رفتارم احمقانه باری به هر جهت و ناپخته است یعنی بهتر بگم سر در گمم انگار دوز بیکاری زدگی خونم زده بالا مرتب به فکر طرح بنگاه های زود بازده ام احمقانه تر اینه که دقیقا فکرامم به اندازه...
-
عنوانی به ذهنم نمیرسه چون خیلی خوابم میاد
سهشنبه 30 اردیبهشت 1393 23:44
سلام یعنی ایندفعه خیلی زود دوباره سلام داشتم فکر میکردم شاید یکی از دلایلی که دیر به دیر ( نمی دونم اصلا کلمه درستی یا فرهنگ لغتم خیلی قدیمی اینو گفتم یاد یه خاطره ای افتادم حالا بعدا تعریف می کنم) می نویسم منظورم نوشتن همین جملات قصاری که ملاحظه می کنید، یک بخش اعظمیش واسه کم سوادی یا بهتر بگم تنبلی مفرطم تو دانش آی...
-
انگیزه ای نو
یکشنبه 28 اردیبهشت 1393 13:51
سلااااااااااااااااااااااااااااام این سلام واسه اونایی که می خونن و نظر نمیدن. امروز بعد از مدت ها اومدم یه سری به وبلاگم بزنم بعد دیدم وای از گوشه کنار خونمم بیشتر خاک گرفته بعد همینطور بی حوصله نگاش کردم دیدم وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای یکی پیغام گذاشته ( خیلی ندید بدیدم نه؟؟؟؟؟؟) ذوق مرگ شدم دیدم یه...
-
روزهای بد قسمت 1234
یکشنبه 4 اسفند 1392 11:13
چرا هر وقت میام اینجا دارم از بدبختیام می نویسم از دردو دلام. خودمم واسم سوال که چرا همه حرفایی که اینجا می نویسم بوی غم میده بوی نفرت و انزجار. فکر می کنم اگر کسی و داشتم که باهاش حرف بزنم دیگه اینجا انقدر تلخ نمی نوشتم البته نمی گم هیچوقت شاد نیستم چرا ولی به ندرت و انقدر کوتاه و شایدم کم عمق که فرصتی برای نوشتن پیش...
-
دارم از درون داغون می شم
شنبه 21 دی 1392 19:59
انقدر بی پناهم که همیشه بهم میگه برو گمشو اگه راضی نیستی میدونه کسی ازم حمایت نمی کنه می دونه پدرم طرفمو نمی گیره حتی نمی تونم با صدای بلند گریه کنم جیغ بزنم انقدر که تخلیه شم دارم از درون داغون میشم حس گیاهی و دارم که از ریشه پوسیده الان تو ساقشم پوسیدگی نمایان شده. چی شد که به اینجا رسیدم که آرزوی مرگم و می کنم....
-
ای کاش تو ای کاش ها نمی موندیم
پنجشنبه 12 دی 1392 19:06
ای کاش ما آدما حرف همو می فهمیدیدم ای کاش انقدر واسه خودمون حریم درست نمی کردیم ای کاش فکر نمی کردیم اگه حرفای دلمونو بازگو کنیم قضاوتمون می کنند... و ای کاش انقدر کریم و بزرگ بودیم که با پایین کشیدن بقیه خودمونو بالا نکشیم ای کاش انقدر بزرگ بودیم که اگه کسی راز دلشو بهمون می گفت یه حس لذت رزیلانه وجودمونو فرا نمی...
-
مرسی دوستم
شنبه 23 آذر 1392 20:09
رشد می کند نهال باورت در میان جنگل خیال من آسمان پر از ستاره می شود هرشب ازسروده های من می نویسم از تو بی هراس روی سطرهای دفترم با مداد صورتی ... این شعرو از یک جایی کش رفتم امروز خوشحالم یه دوست خوب این گل هارو واسم فرستاد دوسشون دارم..
-
دلم گرفته
جمعه 22 آذر 1392 17:35
الان عصر جمعست شاید به خاطر وقتش باشه ولی دلم خیلی گرفته خیلی بیشتر از خیلی چقدر دلم می خواد با یک نفر حرف بزنم ولی هیچکی نیست یعنی حتی روم نمیشه به کسی اسمس بدم و بگم دلم گرفته. داداشی دو ساعت پیش اومد یه سری بهمون زد و رفت. رفت که بره تهران احساس می کنم اون از من شادتر بود با اینکه داشت می رفت شهر غریب با اینکه...
-
روزمرگی
دوشنبه 11 آذر 1392 20:54
همین الان لباس باشگاهم و که گذاشته بودم رو بخاری خشک شه سوزوندم آخه این چه شلختگی که من دارم خوب مثلا چه عجله ای بود واسه خشک کردنش امروز به این عادت هر روزم که وقتی می رم تو اشپزخونه از پنجره به بلوک آپارتمان پشتی که طبقه سومش بیشتر وقت ها چراغش خاموشه و حتی اگه روشن شه هیچوقت زودتر از 8 شب روشن نمی شه، فکر می کردم...
-
همیشه چیزی و می خوایم که نمی تونیم بدستش بیاریم
یکشنبه 10 آذر 1392 11:31
برای من همین خوبه که با رویات میشینم؛ تو رو از دور می بوسم تو رو از دور می بینم؛ برای من همین خوبه بگیرم ردّ دنیاتو؛ ببینم هر کجا میرم از اونجا رد شدم با تو؛ همین که حال من خوش نیست همین که قلبم آشوبه؛ تو خوش باشی برای من همین بد بودنم خوبه؛ به این که بغضم از چی بود به این که تو دلم چی نیست؛ تمام عمر خندیدم تمام عمر...
-
به انتها رسیدم
شنبه 9 آذر 1392 13:26
خیلی وقت که احساس می کنم به انتهای زندگی مشترکم رسیدم البته از همون اواسط نامزدیم فهمیده بودم انتخابم اشتباه بوده ولی مدارا کردنم هم خیلی وقت به انتها رسیده و امروز دیگه حس کردم همه چی تموم شده و اونم به اجبار داره زندگی می کنه حرفایی می زنه که شرمم می یاد به زبون بیارم شاید خیلی ها تو دعواهاشون از این حرفها به هم می...
-
شوکه شدم
پنجشنبه 7 آذر 1392 23:20
هیچ احساس نزدیکی باهاش ندارم ازش فرسنگ ها دورم هیچ تعلق خاطری هیچ وابستگی احساسی نسبت بهش ندارم ولی دوسش دارم شاید بیشتر از روی عادت و ترحم چیزی که امشب شوکم کرد رفتارهای بد همیشگیش نبود بی تفاوتیش نبود طبع پستش نبود شخصیت ضعیف و حقیرش نبود قورقورای همیشگیش نبود با همه اینها چیزی که دچار عذاب وجدانم می کرد وقتی به جدا...
-
خسته شدم
سهشنبه 5 آذر 1392 16:16
امروز اولین روزی که واسه دختری پرستار آوردم که مثلا وقت داشته باشم بشینم پای پایان نامه ولی الان که هنوز پرستار هست و منم باید مشغول به انجام رسوندن پایان نامم باشم انگاری کوه کنده باشم خسته ام فکر کنم واسه اینه که عادت نداشتم اینهمه مدت پای پایان نامم بشینم مغزک تعجب کرده إرور میده . الان داره واسه دختری لالایی می...
-
خدایا شکرت
دوشنبه 4 آذر 1392 18:02
امروز وقتی به آهنگ سوغاتی هایده گوش می دادم و دخترم با اون چشم های قشنگش با اون لبخند دلنشینش به من نگاه می کرد حس کردم خیلی چیزها دارم که می تونه شادم کنه و منو از این حال و هوای افسرده در بیاره خدارو به خاطر داشتن دخترم شکر می کنم...
-
تنبلی
یکشنبه 3 آذر 1392 21:47
امروز روز متفاوتی بود دو خبر خوب شنیدم هم خبر داداشی هم این توافق نامه که شاید کمکی بتونه این وضع اسفناک معیشتی مردم بکنه. امروز هیچ کاری نکردم با اینکه دختری نبود من تو عوالم خودم بودم و سراغ پایان نامه نرفتم الان حالم بهتر یکم احساس سبکی می کنم. راستی امروز یه سزچی زدم تو نت دیدم اولا چقدر بنده های خدا تنها ها زیادن...