تنها خانم

اینجا می نویسم واسه دل خودم چون جای دیگه کسی شنوای حرفام نیست شاید اینجا هم کسی نباشه

تنها خانم

اینجا می نویسم واسه دل خودم چون جای دیگه کسی شنوای حرفام نیست شاید اینجا هم کسی نباشه

دلم گرفته

الان عصر جمعست شاید به خاطر وقتش باشه ولی دلم خیلی گرفته خیلی بیشتر از خیلی چقدر دلم می خواد با یک نفر حرف بزنم ولی هیچکی نیست یعنی حتی روم نمیشه به کسی اسمس بدم و بگم دلم گرفته. داداشی دو ساعت پیش اومد یه سری بهمون زد و رفت. رفت که بره تهران احساس می کنم اون از من شادتر بود با اینکه داشت می رفت شهر غریب با اینکه هیچوقت تهرانو دوست نداشت ولی انگار راضی می رفت چقدر دلم تنگ براش با اینکه وقتی اینجام بود خیلی تحویلمون نمی گرفت ولی بودنش بهتر از دور بودنش. دختری خوابیده بدجوری سرما خورده ولی حتی سرما هم نتونست از شیطنتش کم کنه، وقتی نگاش می کنم حس می کنم چقدر دوسش دارم... وای که چقدر دلم سنگین. شده وضعیتی داشته باشید که ندونید حق با شماست یا بقیه شما اشتباه می کنید یا بقیه؟ دارم از کی می پرسم خودمم نمی دونم. اینجا که کسی جوابمو نمیده. هیچ دلگرمی تو زندگیم ندارم جز دختری که احساس می کنم کافی نیست من کمبودو حس کنم کمبود شرایطی که من و از این فشاری که روم خلاص کنه کمبود کسی که باهاش دردودل کنم کنارم باش وقتی دلم می گیره آرومم کنه خدایا این خواسته زیادی؟ چرا همه میگن زیاد؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد