تنها خانم

اینجا می نویسم واسه دل خودم چون جای دیگه کسی شنوای حرفام نیست شاید اینجا هم کسی نباشه

تنها خانم

اینجا می نویسم واسه دل خودم چون جای دیگه کسی شنوای حرفام نیست شاید اینجا هم کسی نباشه

افکار درهم


سلام امشب چند تا مورد تو ذهنم هست که دوست دارم در موردش حرف بزنم البته یکطرفه می دونیدکه!!! راستی گفته بودم من سر رشته از اصول اولیه وبلاگ داری ندارم، ظاهراٌ قسمت نظرات وبلاگ  مشکل داره و امکان نظر  دادن نیست حالا چرا نمی دونم من که قسمت نظرات و فعال کردم. دیگه ببخشید دیگه، از همینجا از همه دوستان پرشماری که علاقمند به درج نظرات خودشون در وبلاگ اینجانب هستن پوزش می طلبم.. مخصوصاً از دوست ویژه وبلاگم.

تا حالا به دهن بینی فکر کردید وقتی قبلا یعنی خیلی قبلاً...این لغت و می شنیدم تو ذهنم فقط یه مشکل خانوادگی می اومد درک درستی ازش نداشتم ولی الان دیگه مطمئنم که درک عمیقی ازش دارم یعنی خیلی عمیق... به نظر من دهن بینی از کم عقلی نشات می گیره البته دهن بینی درجاتی داره درست مثل کم عقلی رابطشون هم کاملاً مستقیم...


فکر می کنید واسه هر کدوم از ما هر چند وقت یک بار اتفاق می افته که به گذشته فکر کنند و دلشون بخواد برگردن عقب و یه کاری و یه جور دیگه انجام بدن یا اصلاً انجام ندن یا انتخابشون و تغییر بدن؟! فکر می کنم این تعداد می تونه مشخص کننده میزان رضایت ما از زمان حال باشه و حتی از زمان آینده...


بابا اینجا کسی نیست که با رشته برق فقط در حد دکترا آشنایی داشته باشه و بتونه به سوال های من جواب بده و دعای خیررررررر من نثار جوونیش بشه...


راستی اون راهنمایی که کردید در باب بنگاه های زود بازده خیلی خوب بود، منتها دیگه منظورم انقدر زودبازده نبود....

سردرگمی


سلام این سلام بیشتر واسه خودم تا کس دیگه ای چون در واقع دوست ندارم کسی این متلب و بخونه.  این روزها بیشتر از هر زمان دیگه ای فکر می کنم رفتارم احمقانه باری به هر جهت و ناپخته است یعنی بهتر بگم سر در گمم انگار دوز بیکاری زدگی خونم زده بالا مرتب به فکر طرح بنگاه های زود بازده ام احمقانه تر اینه که دقیقا فکرامم به اندازه اون طرح بنگاه... بی نتیجه مقطعی و بی فایدست یعنی نه تنها فایده نداره ضرر هم داره ضررشم اینه که هی احمق جلوه می کنم جلو خونوادمو دوستام دلیل اصلیشم اینه که اصلا  امکان نداره یه فکر و فقط واسه خودم نگه دارم تا تصمیم نهایی و در موردش بگیرم یعنی این فکر سریع از مغزم سر میخورده میاد رو لبم و بعدش چی میشه 3روز تا 3 ماه بعد که به دلایلی پشیمون شدم مایع مضحکه اطرافیان میشم. راستش بیشترین مسئله ای هم که باعث میشه یه جورایی مجبور به تغییر برنامم واسه آیندم بشم وجود دختر نازنینم که به اندازه یه دایناسور کوچولو اذیت میکنه و توجه میخواد و البته تحمل یه موجود دیگه تو خونه که قبلا زیاد در موردش حرف زدم دیگه کشش نمیدم. خلاصه این که با بهونه یا بی بهونه حسابی سر در گمم آخه کم سن و سالم نیستم که بگم بالاخره راهمو پیدا می کنم هنوز زود و خامی و نا پختگیم طبیعی. کلا و اساسا فکر می کنم بعضی چیزها ذاتی کاریشم نمیشه کرد مثل زرنگی..

عنوانی به ذهنم نمیرسه چون خیلی خوابم میاد


سلام یعنی ایندفعه خیلی زود دوباره سلام داشتم فکر میکردم شاید یکی از دلایلی که دیر به دیر ( نمی دونم اصلا کلمه درستی یا فرهنگ لغتم خیلی قدیمی اینو گفتم یاد یه خاطره ای افتادم حالا بعدا تعریف می کنم) می نویسم منظورم نوشتن همین جملات قصاری که ملاحظه می کنید، یک بخش اعظمیش واسه کم سوادی یا بهتر بگم تنبلی مفرطم تو دانش آی تی (IT).  آخه یه نیم ساعتی طول میکشه تا بدونم کجا به کجاست مثلا.. ولش کن بازم دارم میرم تو حاشیه اصل متلب اینه که در حد خیلیییی خوابم می یاد اومدم لپ تاپ و خاموش کنم گفتم واسه آخرین بار میلمو چه کنم ببینم طرفی که قرار بود میل بزنه جواب داده یا نه بعدم اومدم به وبلاگ پر بار مون سری بزنم و برم که دیدم باز اون دوست پیغام داده، آقا و خانمی که شما باشی یه چند بار سر زدم به وبلاگ همین دوست محترم خجالت کشیدم به خدا مردم وبلاگ دارن مثل هلو بعد اونوقت هیچ راهی واسه نظر دادن نیست یعنی طرف لبریز لبریز... البته اگه چشمای من ندیده یا باز از کم سوادی دانش همونی که گفتم نباشه خلاصه خیلی کارش درست بعد من اینجا انتظار دارم ملت به آیه های یاس من نظر بدن. دم همتون گرم.. به خدا من با این ادبیات حرف نمی زنما نمی دونم چرا میام اینجا اینطوری میشم بهتر بگم خدا همه شما جوانان و در پناه خودش حفظ کنه. این بهتر شد نه؟. میدونید چیه رفقا دارم کم کم مطمئن میشم که اگه خوشبین باشی نمی گم دنیا به کامت میشه ولی اتفافای خوب بیشتری برات می افته هممون این حرفارو زیاد شنیدیم ولی تا وقتی بهش فکر نکنی درکش نمی کنی. شب بخیییییییییییییییر.

انگیزه ای نو

سلااااااااااااااااااااااااااااام این سلام واسه اونایی که می خونن و نظر نمیدن. امروز بعد از مدت ها اومدم یه سری به وبلاگم بزنم بعد دیدم وای از گوشه کنار خونمم بیشتر خاک گرفته بعد همینطور بی حوصله نگاش کردم دیدم وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای یکی پیغام گذاشته ( خیلی ندید بدیدم نه؟؟؟؟؟؟) ذوق مرگ شدم دیدم یه دوستی (میگم دوست چون اصطلاح مودبانه تری واسه کسی گه نمی شناسم ولی بهش ارادت پیدا کردم پیدا نکردم) نوشته بابا انقدر غصه نخور این نیز بگذرد... حالا این پیغام مال همون آخرین باری بود که نوشتم. خلاصه این که الاااااااااااااان یهنی از شروع امسال حال و احوالم بهتر با اینکه الان دقیقا وسط یه مشکل بزرگم ( یهنی نه چندان بزرگ..ممم.. البته اگه بیشتر فکر کنم احتمالا اصلا بزرگ نیست) نسبت به سال قبل بهتر روحیم . و یه تصمیمی گرفتم از این به بعد می خوام بیشتر اینجا بنویسم تازه قول میدم دیگه اینهمه حرفام بوی غم نده(البته زیاد خودمم روش حساب نمی کنم شمام حساب نکنید.) 

روزهای بد قسمت 1234


چرا هر وقت میام اینجا دارم از بدبختیام می نویسم از دردو دلام. خودمم واسم سوال که چرا همه حرفایی که اینجا می نویسم بوی غم میده بوی نفرت و انزجار. فکر می کنم اگر کسی و داشتم که باهاش حرف بزنم دیگه اینجا انقدر تلخ نمی نوشتم البته نمی گم هیچوقت شاد نیستم چرا ولی به ندرت و انقدر کوتاه و شایدم کم عمق که فرصتی برای نوشتن پیش نمی یاد. وقتی به چند ماه اخیر فکر می کنم همه روزها یا ناراحت بودم یا بی تفاوت و بی حوصله دلم تنگ شده واسه روزهای فارغ البالی دانشگاه که تمام غصه هام درس های نخونده و امتحان های در پیش بود چه احمق بودم که به خودم به خاطر همچین چیزهای پیش پا افتاده ای استرس وارد می کردم این روزها بدترین روزهای زندگیم شاید بازم جا داشته باشه واسه بدتر شدن کسی چه میدونه شاید الان هم احمقم که ناراحتم. بعضی وقت ها فکر می کنم یعنی میشه یه روز دلم بخواد از شادی هام بنویسم که چقدر روحیم خوبه و دوست دارم این و بقیه هم بدونن... وای که بنظرم محال می یاد. کاش یکی بود اینجا حداقل یه نظر بگذاره یعنی فکر کن حتی اینجا هم کسی نیست البته فکر کنم به خاطر این که به تعداد مو های روی سر من وبلاگ هست و هر کسی مشغول گرفتاریهای خودش حوصله نظر دادن به آیه های یاس من نداره... درک می کنم همتونو به خدااااااااااااااااااا