تنها خانم

اینجا می نویسم واسه دل خودم چون جای دیگه کسی شنوای حرفام نیست شاید اینجا هم کسی نباشه

تنها خانم

اینجا می نویسم واسه دل خودم چون جای دیگه کسی شنوای حرفام نیست شاید اینجا هم کسی نباشه

همیشه چیزی و می خوایم که نمی تونیم بدستش بیاریم

برای من همین خوبه که با رویات میشینم؛

تو رو از دور می بوسم تو رو از دور می بینم؛

برای من همین خوبه بگیرم ردّ دنیاتو؛

ببینم هر کجا میرم از اونجا رد شدم با تو؛

همین که حال من خوش نیست همین که قلبم آشوبه؛

تو خوش باشی برای من همین بد بودنم خوبه؛

به این که بغضم از چی بود به این که تو دلم چی نیست؛

تمام عمر خندیدم تمام عمر شوخی نیست؛

برای من همین خوبه بدونی بی تو نابودم؛

اگه جایی ازت گفتن بگم من عاشقش بودم؛

برای من همین خوبه که از هرکی تو رو دیده؛

شبی صدبار می پرسم ازم چیزی نپرسیده!؟؛

به این که بغضم از چی بود به این که تو دلم چی نیست؛

تمام عمر خندیدم تمام عمر شوخی نیست...

به انتها رسیدم

خیلی وقت که احساس می کنم به انتهای زندگی مشترکم رسیدم البته از همون اواسط نامزدیم فهمیده  بودم انتخابم اشتباه بوده ولی مدارا کردنم هم خیلی وقت به انتها رسیده و امروز دیگه حس کردم همه چی تموم شده و اونم به اجبار داره زندگی می کنه حرفایی می زنه که شرمم می یاد به زبون بیارم شاید خیلی ها تو دعواهاشون از این حرفها به هم می زنند ولی به نظر من آدم وقتی به این حد می رسه که دیگه طرف مقابلش واسش ارزشی نداره کاش این اشتباه بزرگو تو زندگیم نمی کردم که الان وایستم جایی که نه راه پس دارم نه راه پیش...

شوکه شدم

هیچ احساس نزدیکی باهاش ندارم ازش فرسنگ ها دورم هیچ تعلق خاطری هیچ وابستگی احساسی نسبت بهش ندارم ولی دوسش دارم شاید بیشتر از روی عادت و ترحم چیزی که امشب شوکم کرد رفتارهای بد همیشگیش نبود بی تفاوتیش نبود طبع پستش نبود شخصیت ضعیف و حقیرش نبود قورقورای همیشگیش نبود با همه اینها چیزی که دچار عذاب وجدانم می کرد وقتی به جدا شدن ازش فکر می کردم این بود که گمان می کردم دوسم داره و وجدم واسش اهمیت داره ولی امشب شوکه شدم وقتی به شوخی در جواب اینکه به کی اسمس می دی بهش گفتم دارم به دوست پسرم اسمس می دم بهم گفت بدم نیست بهانه پیدا می کنم که دخترم و بگیرم ببرم و ولت کنم احساس می کنم از این زندگی متنفرم...

مامانم روز قبل می گفت تو خودخواهی تو زاده طلب و پرتوقعی که از ازدواجت راضی نیستی واقعا من اینطوریم یعنی واقعا اگه بیشتر از این بخوام از رابطم عجیب... خدایا بهم صبر بده..

خسته شدم

امروز اولین روزی که واسه دختری پرستار آوردم که مثلا وقت داشته باشم بشینم پای پایان نامه ولی الان که هنوز پرستار هست و منم باید مشغول به انجام رسوندن پایان نامم باشم انگاری کوه کنده باشم خسته ام فکر کنم واسه اینه که عادت نداشتم اینهمه مدت پای پایان نامم بشینم مغزک تعجب کرده إرور میده . الان داره واسه دختری لالایی می خونه وای که چه صدای قشنگی داره ولی دختری هنوزم داره نق می زنه و ساکت نمیشه...

خدایا شکرت

امروز وقتی به آهنگ سوغاتی هایده گوش می دادم و دخترم با اون چشم های قشنگش با اون لبخند دلنشینش به من نگاه می کرد حس کردم خیلی چیزها دارم که می تونه شادم کنه و منو از این حال و هوای افسرده در بیاره خدارو به خاطر داشتن دخترم شکر می کنم...