برای من همین خوبه که با رویات میشینم؛
تو رو از دور می بوسم تو رو از دور می بینم؛
برای من همین خوبه بگیرم ردّ دنیاتو؛
ببینم هر کجا میرم از اونجا رد شدم با تو؛
همین که حال من خوش نیست همین که قلبم آشوبه؛
تو خوش باشی برای من همین بد بودنم خوبه؛
به این که بغضم از چی بود به این که تو دلم چی نیست؛
تمام عمر خندیدم تمام عمر شوخی نیست؛
برای من همین خوبه بدونی بی تو نابودم؛
اگه جایی ازت گفتن بگم من عاشقش بودم؛
برای من همین خوبه که از هرکی تو رو دیده؛
شبی صدبار می پرسم ازم چیزی نپرسیده!؟؛
به این که بغضم از چی بود به این که تو دلم چی نیست؛
تمام عمر خندیدم تمام عمر شوخی نیست...
هیچ احساس نزدیکی باهاش ندارم ازش فرسنگ ها دورم هیچ تعلق خاطری هیچ وابستگی احساسی نسبت بهش ندارم ولی دوسش دارم شاید بیشتر از روی عادت و ترحم چیزی که امشب شوکم کرد رفتارهای بد همیشگیش نبود بی تفاوتیش نبود طبع پستش نبود شخصیت ضعیف و حقیرش نبود قورقورای همیشگیش نبود با همه اینها چیزی که دچار عذاب وجدانم می کرد وقتی به جدا شدن ازش فکر می کردم این بود که گمان می کردم دوسم داره و وجدم واسش اهمیت داره ولی امشب شوکه شدم وقتی به شوخی در جواب اینکه به کی اسمس می دی بهش گفتم دارم به دوست پسرم اسمس می دم بهم گفت بدم نیست بهانه پیدا می کنم که دخترم و بگیرم ببرم و ولت کنم احساس می کنم از این زندگی متنفرم...
مامانم روز قبل می گفت تو خودخواهی تو زاده طلب و پرتوقعی که از ازدواجت راضی نیستی واقعا من اینطوریم یعنی واقعا اگه بیشتر از این بخوام از رابطم عجیب... خدایا بهم صبر بده..