تنها خانم

اینجا می نویسم واسه دل خودم چون جای دیگه کسی شنوای حرفام نیست شاید اینجا هم کسی نباشه

تنها خانم

اینجا می نویسم واسه دل خودم چون جای دیگه کسی شنوای حرفام نیست شاید اینجا هم کسی نباشه

یه روز دیگه


سلام یه مدت ننوشتم طوری که اصلا یادم رفت جایی برای نوشتن دارم این مدت اتفاق های زیادی افتاد اون یه فرصت کوچیک که گفته بودم یه سراب بود بهش که نزدیک شدم دود شد و اون دلیل کابوس های شبانم به بدترین شکل ممکن قرار حل بشه و احساس مداوم بلا تکلیفی و این افسردگی مداوم و همیشگی.. امروز یکی گفت خودت چطوری گفتم مثل همیشه انگار قرار همیشه تو یه سطح متوسط بمونم همیشه در حد بد نیستم بمونم...

آها تنها خبر خوب اینه که یه رفیق خوب پیدا کردم هیچوقت فکر نمی کردم تو سن 28 سالگی  یه دوست جدید که بشه یه رفیق خوب واست، پیدا کرد یعنی هر کسی پیدا کنه (امروز نمی تونم یه جمله درست تایپ کنم) ولی واسه من پیش اومد و این یه تحول خوب تو زندگیم. 

یه روز دیگه می گذره و من تو ذهنم پر از پروژه های شکست پذیر ( آخه من استاد پروژه های شکست پذیرم) که یه دور دنیا فاصله دارم باهاشون که به مرحله اجرا برسونمشون می خواین یه چندتاشو بدونید هر چقدر دوست داشتید بخندید خوشحال میشم دل مردم و شاد کنم.

باز کردن یه فروشگاه کاغذ دیواری و پارکت و...

پرورش گل و گیاه زینتی

باز کردن یه دفتر معاملات املاک

آخر تناسبن نه؟ تازه آخریش ته تناسب با خانماست!!

رهایی


بعضی آدمارو می بینی که به حالشون قبطه می خوری بهتر بگم به بی خیالیشون قبطه می خوری اینکه براشون مهم نیست دیگران یا حداقل اطرافیان چه قضاوتی در موردشون دارند راه خودشونو میرن و البته اتفاقا موفق تر هم هستن چون خودشونو درگیر حواشی نمی کنند، واقعا جالب و تا اندازه ای تحسین بر انگیز. البته کم هستند خانم هایی که این ظرفیت و دارند. دلم می سوزه واسه خانم ها حتی اگه خودشون هم نخوان باید وارد حواشی بشن اگه مثل بقیه نشی میگن زرنگ نیست سیاست نداره اگه هم مثل بقیه بشی حالت از خودت و رفتارت و افت شدید سطح شخصیتت بد میشه تازه اگه شانس بیاری و دم به دقیقه خانواده درجه یکت یعنی مامان بابات بهت  گیر ندن که چرا مثل بقیه نمی شی چرا نماز نمی خونی چرا روزه نمی گیری اینارو انجام بده اشکالی نداره اگه صبح که دیر وقت به خاطر شب بیداری و خوردن سحری از خواب پا شدی صورت نشسته زنگ بزنی یا بری دیدن رفیقت دوستت همسایت و شروع کنی از شوهرت مادرشوهرت کل خانواده شوهرت همسایت خلاصه هر کسی که دلت خواست بد بگی دوبهم زنی کنی قضاوت کنی. اینا نه تنها اشکالی نداره بلکه نشون دهنده مسلمون بودن و اجتماعی بودنت هم هست اینکه سرت تو لاک خودت باشه به جای اینکه مجبور شی آدمایی و ببینی و باهاشون رفت و آمد کنی که نه تنها هیچ وجه مشترکی باهاشون نداری بلکه  بعضی وقت ها چون طرف دوست داره پا بذاره روی دمت مجبوری دمشو بچینی، یعنی اجتماعی نبودن یعنی بی سیاست بودن چون به جایی که بجنگی می خوای میدونو خالی کنی و بعد یه لحظه پیش خودت فکر می کنی این همه رفتارهای فرسایشی واسه چی؟ خوب میشه با این آدم رفت و آمد نکرد به جای اینکه مرتب گارد بگیری که یه وقت تو کم کردن روی طرف عقب نیفتی.. ولی نه نمیشه این یعنی تو مشکل داری.. . واااای حالم از دنیای اکثر زنای  دورو برم بهم می خوره انقدر تو بدویت فکری موندن و درجا زدن که اصلا نمی دونن صلاحشون چیه. زنایی که پیدا شدن موهاشونو نگرفتن روزه و گناه می دونن ولی سقط بچه یی که هر چند ناخواسته به وجود آوردند گناه نمی دونن و میگن ما با خدا طی کردیم جرف زدیم!!!!!!

دلم می خواد مثل اونایی بشم که واسه خودشون زندگی می کنند نه واسه قضاوت مردم دلم خیلی می خواد....         

یه روز خوب


یه فرصت جدید شاید کوچیک و بی اهمیت از روی ترحم و دلسوزی شاید با این نگاه که چقدر احمقی که به این فرصت ها فکر می کنی...

این روزها خوشحالم البته وقتی لحظه ای یادم میره چه بار سنگینی رو دوشم. ولی خوشحالم یه حس مفید بودن دارم وقتی می بینم هدفی دارم و دارم سعی می کنم بهش برسم سرحال میشم. بی هدف بودن بزرگترین شکنجه است به گمونم.

می خوام خونمو عوض کنم ولی دریغ از کوچیکترین پس اندازی اصلا هیچی آخر ماه نمی مونه هر چی تلاش می کنم بیشتر خرج میشه باورم نمی شه یه زمانی درآمد ماهیانمون بود 850 و 550 قسط داشتیم و هر دومونم دانشگاه آزاد درس می خوندیم و الان بدون دانشگاه چند برابر این هم کممون...

داشتن یه دوست خوب یا چند دوست خوب می تونه روزتو بساز وقتی باهاش حرف می زنی و اتفاقا وقتی باهمید اتفاق های جالب براتون بیافته مثلا می تونه این اتفاق اجبار به رفتن سر ساختمون باشه وقتی مهندس ناظری ولی چیزی سرت نمیشه و کارفرما دم به دقیقه زنگ می زنه که بیا سر ساختمون مهندس و تو که فقط اسم مهندس و یدک می کشی مجبوری یکی و پیدا کنی که باهات بیاد سر ساختمون و طرف دیر می کنه و تو زودتر می ری و نمی دونی کارفرما سر ساختمون و برای اطمینان از درستی ساختمون از کارگر ساختمون می پرسی اینجا ساختمون فلانی و طرف می گه بله خانم وبعدشم میره به کارفرما می گه و اونم میاد پایین و تو رو وقتی پشت ماشینت جلوی ساختمون نشستی می بینه و تو از ترس اینکه طرف نیاد سراغت می ری تو کوچه بقلی قایم می شی تا اونی که ازش خواستی بیاد کمکت برسه و کارفرما یه بند، بی وقفه، بی فاصله زنگ می زنه به گوشیت و تو جواب نمی دی و کلا قایم موشک بازی  راه می اندازی که خودتم خندت میگیره وقتی بهش فکر می کنی و تموم این اتفاقا وقتی می افته که  با دوستت هستی و به بی سوادیتون می خندید یا بهتر بگم بی تجربگیت واینا همش عالمی داره... 


برای آقای نوستالژی


وبلاگ شما از وبلاگ من هم بیشتر قفل و کلید داره واسه وارد شدن. اینکه نمی شه در وبلاگتون نظری گذاشت یا براتون پیغامی نوشت، به خاطر خواست خودتون؟ یا اینترنت لپ تاپ من به صفحه شما حساسیت داره؟ یا چشمای من درست نمی بینه یا بازم بر می گرده به سواد من تو این  زمینه ها؟؟؟؟

افسوس های تکراری

همیشه می نالم که تو زندگیم به جایی که حقم بود نرسیدم خوب واقعا هم همینطور بوده چون می بینم دور و بر خودم آدم هایی و که تو مدرسه به اندازه نصف من هم IQ نداشتن ولی الان آدم های موفقی هستند از لحاظ شغلی البته اگه بخوایم موفقیت شغلی  در حد فقط داشتن یه شغل بکشیم پایین! خوب آخه واسه آدمی مثل من فقط داشتن یه شغل یعنی موفقیت! البته این قضیه بخشیش به شرایط مملکت بی سامان و... ربط پیدا می کنه و بخشیش هم به خاطر شانس نداشتمون ( مطمئن باشید هیچ اعتقادی بهش ندارم). ولی عوضش آدمیایی و هم( البته فقط یکی دیدم واسه جور شدن جمله گفتم آدمایی. ولی مطمئن باشید که مطمئنم از یکی بیشترن) دیدم که شرایطی مثل من داشتن ولی راهی و پیش گرفتن و علارغم سرزنش بقیه ادامه دادن و نتیجه خوبی گرفتن مشکل من اینه که ( خودممو خودم دیگه اینجا که کس دیگه ای نیست) بیشتر از اینکه تلاش کنم افسوس می خورم و بیشتر از این که تمرکز کنم، باری به هر جهتم. درست میشم قول میدم...

تا حالا شده وسط یه کاری باشید که نه راه پس داشته باشید نه راه پیش این روزها یه همچین حسی دارم تمام زندگیم تحت الشعاع مساله ای قرار گرفته که با اتمامش بار بزرگی از روی دوشم برداشته میشه و اونوقت فکر کنم چشمام رنگ های قشنگ تری تو زندگی می بینه نمی گم این مساله چیه چون اگه بگم یکی که اتفاقی رسید به این صفحه و این توهمات منو خوند بهم می خنده خوب خنده دارم هست واقعا..

هر وقت که یه چیزی که دلم بخواد بنویسم وبه نظرم ارزش نوشتن داره می یاد به ذهنم دستم بنده یا مشغول یه کاریم که نمیشه بعد از اونجایی که حافظه کوتاه مدتم کاملا تک بیتی عمل می کنه، یادم می ره و وقتی میام بنویسم که حرفام همش تکراری و نم گرفتس و خودمم حوصله خوندنشو ندارم.