انقدر بی پناهم که همیشه بهم میگه برو گمشو اگه راضی نیستی میدونه کسی ازم حمایت نمی کنه می دونه پدرم طرفمو نمی گیره حتی نمی تونم با صدای بلند گریه کنم جیغ بزنم انقدر که تخلیه شم دارم از درون داغون میشم حس گیاهی و دارم که از ریشه پوسیده الان تو ساقشم پوسیدگی نمایان شده. چی شد که به اینجا رسیدم که آرزوی مرگم و می کنم.
هرزه ای اگه یکبار دیگه پیشش بخوابی هرزه ای اینو یادت بمونهههههههههههههههههههههههه
ای کاش ما آدما حرف همو می فهمیدیدم ای کاش انقدر واسه خودمون حریم درست نمی کردیم ای کاش فکر نمی کردیم اگه حرفای دلمونو بازگو کنیم قضاوتمون می کنند...
و ای کاش انقدر کریم و بزرگ بودیم که با پایین کشیدن بقیه خودمونو بالا نکشیم ای کاش انقدر بزرگ بودیم که اگه کسی راز دلشو بهمون می گفت یه حس لذت رزیلانه وجودمونو فرا نمی گرفت که پس اینم ضعف داره مشکل داره...
ای کاش خودمونو با هیچکس مقایسه نمی کردیم ای کاش دیگرانو قضاوت نمی کردیم...
ای کاش زندگی و بیشتر از این دوست می داشتیم...
ای کاش تو ای کاش ها نمی موندیم...
رشد می کند نهال باورت
در میان جنگل خیال من
آسمان پر از ستاره می شود
هرشب ازسروده های من
می نویسم از تو بی هراس
روی سطرهای دفترم
با مداد صورتی ...
این شعرو از یک جایی کش رفتم
امروز خوشحالم یه دوست خوب این گل هارو واسم فرستاد
دوسشون دارم..